اسلام و توسعه اقتصادى
مطابق این دیدگاه, جوامع سنتى نمى توانند مدرن و متحول شوند مگر این که نهادها, باورها و ارزش هاى سنتى خود را متناسب بانیازهاى توسعه تغییر دهند. در این تفکر, هیچ پیوند واقعى بین عناصر سنتى و جدید وجود ندارد و اصلا نمى تواند وجود داشته باشد.(1)
بنابراین, کنار زدن نهادهاى سنتى, پیش شرط توسعه محسوب مى شود; توسعه در واقع نتیجه تحول در فکر و اندیشه و دست یافتن به خرد دموکراتیک و تکنولوژیک است, به طورى که تحول در اندیشه, توسعه تکنیکى, اقتصادى و سیاسى مورد نیاز خود را به همراه مىآورد.(2)
معتقدین چنین تفکرى با بیان علل و عوامل توسعه غرب مدعى اند عامل اصلى عقب ماندگى و توسعه نیافتگى کشورهاى اسلامى از جمله ایران, حاکمیت یک سرى آموزه هاى دینى ـ فرهنگى است که با توسعه اقتصادى در تضاد و تنافى اند. دراین مقاله با ارائه تعریفى از توسعه اقتصادى و بررسى عوامل فکرى و فرهنگى توسعه اقتصادى غرب, از زبان متفکرین یاد شده, به تبیین تضاد و تنافى آموزه هاى دینى با توسعه اقتصادى مى پردازیم, سپس با بهره گیرى از دیدگاه هاى متفکران اسلامى به نقد و بررسى آن ها مى نشینیم.
تعریف توسعه اقتصادى در یک تعریف, توسعه اقتصادى به معناى تحولى ژرف در ساخت اقتصادى, اجتماعى و سیاسى نظم حاکم بر تولید, توزیع و مصرف جامعه است. و در تعریف دیگر, توسعه اقتصادى ترکیبى از تغییرات روحى و اجتماعى جمعیت یا ملتى دانسته شده است که در نتیجه آن تغییرات روحى و اجتماعى, بتواند محصول حقیقى ناشى از تولید اقتصادش را به طور جمعى, پیوسته و مداوم افزایش دهد.
توسعه اقتصادى امرى است نسبى و عوامل بسیارى در تکوین و تحقق آن موثرند که از آن جمله است: سرمایه گذارى صنعتى و تولیدى, اشاعه تخصص فنى, تربیت نیروى انسانى متخصص, پیشرفت تکنولوژى و ابداع و ابتکار و تجربیات فنى و اعمال روش هاى جدید که در بالا بردن سطح تولید و بهره ورى و بازده موثر است, سازمان هاى معتبر مالى و پولى و منابع طبیعى و از همه مهم تر روحیه و طرز تفکر ملت ها و فرهنگ و عوامل اجتماعى در پذیرش تحولات جدید.(3)
اشکالى که به ورود تغییرات روحى و اجتماعى در تعریف توسعه اقتصادى متوجه مى شود این است که این اصطلاح, با توسعه فرهنگى مخلوط شده است. البته از آن جا که توسعه فرهنگى بنابر برخى نظریات, مقدمه و پیش زمینه توسعه اقتصادى است, فرهنگ را جهت تضمین استمرار توسعه اقتصادى, در این تعریف وارد کرده اند. علاوه بر آن, تفاوت میان رشد و توسعه اقتصادى نیز اهمیت ورود این جنبه را در تعریف توسعه اقتصادى ضرورى مى سازد; زیرا بدون تغییرات روحى و اجتماعى یک ملت و درون زا نمودن دستاوردهاى مدرن علمى ـ فنى و تإکید صرف بر ظرفیت هاى تولیدى یک جامعه, تنها رشد اقتصادى حاصل مى شود و نه توسعه اقتصادى. بنابراین, رشد اقتصادى فقط شامل افزایش کمى در شاخص هاى اقتصادى کلان مى باشد; در حالى که توسعه اقتصادى نه تنها افزایش کمى پدیده هایى چون تولید ناخالص ملى را در بر مى گیرد, بلکه شامل تغییرات کیفى جامعه نیز مى گردد. به عبارت دیگر, رشد جزئى از توسعه است و نه کل آن.(4)
زمینه ها و مراحل پیدایش توسعه اقتصادى در غرب 1. رویکرد علمى به طبیعت
از اوایل قرن شانزدهم, نهضت علمى و ادبى (رنسانس) در اروپا گسترش پیدا کرد و انقلاب فکرى به وجود آمد. در اثر این انقلاب, مردم این قاره به جاى تعلیل و تبیین امور مادى به وسیله مفاهیم انتزاعى و توسل به فلسفه ماورإ الطبیعه و جبر و تقدیر, عقل و منطق را در مطالعه این امور به کار بردند. ((فرانسیس بیکن)) انگلیسى ثابت کرد که براى پى بردن به اسرار و رموز طبیعت و مکنونات عالم هستى, بهتر است که به جاى توسل به جبر و تقدیر و خیالبافى و اوهام و خرافات, ابتدائا به مشاهده و معاینه و تجربه و آزمایش پرداخت.(5)
مهم ترین تفاوت انسان نوین با انسان سنتى, دیدگاه او نسبت به انسان در رابطه با محیطش است. در جامعه سنتى, انسان محیط طبیعى و اجتماعى اش را به عنوان یک واقعیت طبیعى مى پذیرد. هر چیزى که هست هم چنان که بوده خواهد بود و باید باشد; زیرا خدا چنین خواسته است. هر کوششى در جهت دگرگونى سامان ازلى و دگرگونى ناپذیر جهان و جامعه, نه تنها کفرآمیز, بلکه امکان ناپذیر است. نوین شدگى زمانى آغاز مى گردد که انسان ها در خودشان احساس توانایى کنند و این اندیشه را در سر بپرورانند که مى توانند طبیعت و جامعه را درک کنند و به این نتیجه برسند که مى توانند طبیعت و جامعه را براى دستیابى به مقاصدشان تحت نظارت گیرند.(6)
2. فردگرایى دفاع از حقوق فرد در غرب, دو مرحله کاملا متمایز داشت:
الف) دفاع از حقوق فردى در مقابل کلیسا: این مرحله را ((ماکس وبر)) چنین توصیف مى کند: مذهب کاتولیک به خاطر گناه اولیه و هبوط آدم از بهشت, انسان را محکوم شرارت مى داند. انسان گناهى کرده است که از آن رهایى ندارد; هر چند به تدریج کلیساى کاتولیک با دستیابى به قدرت سیاسى, در این مسئله تجدید نظر کرده, معتقد مى شود که گرچه انسان طبعا گناهکار است اما وسایلى براى رفع این گناه وجود دارد و انسان مى تواند توبه کرده, به شفاعت شافعین متوسل شود. در این بین, روحانیون طماع, جواز کتبى رستگارى صادر مى کردند.
در واقع, مذهب پروتستان بازگشت به اصول اولیه مذهب مسیحیت است. انسان ذاتا گناهکار است; پس باید وجدان معذبى داشته باشد; توبه و توسل فایده اى ندارد. بنابر این هر مومنى, روحانى خودش نیز هست و احتیاج به کلیسا ندارد.
ب) دفاع از حقوق فردى در مقابل دولت هاى مطلقه: باشناسایى حق مالکیت براى افراد در نظریات اندیشمندان اولیه لیبرالیسم, ضرورت مى یافت از جانب قدرت مرکزى مزاحمتى براى آن پیدا نشود, بدین ترتیب هویت بخشى به فرد و اعطاى حقوق اساسى به وى, مستلزم تضعیف و تحدید قدرت هاى مرکزى بود.(7)
3. کار و فعالیت اقتصادى (دنیاگرایى) حسابگرى و سختکوشى تجار غربى با بسط اخلاق پروتستان مورد تشویق قرار گرفت. محور اساسى دکترین بنیان گذاران پروتستانیسم بر این اعتقاد است که: اگرچه در لوح ازلى آفرینش, خداوند کسانى را رستگار در نظر گرفته و کسانى دیگر را دوزخى, اما هیچ کس از محتویات آن دفتر با خبر نیست بنابراین, هیچ کس هم نباید ناامید باشد. یک راه براى این که حدس بزنیم از جمله رستگاران خواهیم بود, تلاش براى کسب موفقیت و آباد کردن دنیا است; زیرا موفقیت نشانه اى از برگزیده بودن, و در مقابل, هرگونه سستى, تن آسایى یا قصور, نشانه اى از لعنت ابدى است.(8)
4. انباشت سرمایه و عدم انفاق متعاقب اندیشه فوق, هر مومنى باید خودش تلاش کند تا از جمله رستگاران گردد. بنابراین, کمک کردن به بینوایان ظلم است. باید بگذاریم خودشان تلاش کنند تا فکر کنند جزء رستگاران هستند. مومن باید هر چه بیش تر جمع کرده و هر چه کم تر خرج کند. در واقع روح یهودیت در داخل مذهب مسیحیت دمیده شد.(9)
5. عقلانیت براى ماکس وبر آن چه مهم است ظهور سرمایه دارى نیست ـ زیرا سرمایه دارى را مى توان در تمام جوامع تاریخى پیدا کرد ـ بلکه جنبه هاى ویژه جدید سرمایه دارى است که باید مورد بررسى واقع شود. این جنبه را مى توان بر حسب گسترش خردگرایى تا حدودى به عنوان یک روند غیر دینى (دنیایى) و نیز به عنوان نتیجه پیش بینى شده دگرگونى دکترین هاى مذهبى تبیین کرد.
وى سرمایه دارى را به معناى جهت گیرى به سوى فعالیت اقتصادى که ویژگى آن تعقیب عقلایى ـ یعنى منظم و قابل محاسبه بودن ـ سود اقتصادى از طریق وسایل صرفا اقتصادى است, تعریف کرده است.(10)
در این مفهوم, عقلایى شدن فعالیت هاى انسان به معناى انضباط پذیرى و ترسیم رابطه اى روشن میان وسایل و اهداف و هم چنین گسترش حوزه انتخاب در مقابل حوزه هاى از پیش تعیین شده در جوامع سنتى و در نتیجه افزایش آگاهى از وجود شقوق و راه هاى مختلف در زندگى است.
به این ترتیب, این گونه دلواپسى هاى مذهبى که همه پروتستان ها در سراسر اروپاى غربى در آن سهیم بودند, به نوعى به اخلاق کارى مبدل شد که با روحیه سرمایه دارى نیز سازگار بود و سرانجام به توسعه جامعه سرمایه دارى جدید منجر شد.(11)
ادامه دارد........ حسن زارع